فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

آمدم ای شاه پناهم بده...

  به نام خدای مهربونم...خداجون عاشقتم یکشنبه...30/7/1391-ساعت 19 دلم امام رضا میخواد...بدجوری بهش نیاز دارم...یه زیارت پر مغز و پر اشک...همیشه عادتم اینه که از درب طلا که وارد شدم دستی برسینه عرض ارادت کنم...بعد هم با کمی فاصله از درب نزدیک ضریح بایستم...همیشه به اینجا که میرسم انگار زمین و زمان متوقف میشه...چشمام دیگه جایی جز ضریح خوشکل آقا رو نمیبینه... صدای گریه ها و ضجه ها فقط اینجاست که به تو آرامش میده..همه جا آقا هست...میدونم هیچ حاجتیم رو زمین نمیمونه..نمیدونم چه سریه...الله اکبر به این همه عظمت..شاید نقطه ی شروع و پایان دنیا همینجاست...ضربان قلبم رو احساس میکنم..اینجاست که صدای هق هق هام بلند میشه و خجالت نمیکشم..اینج...
30 مهر 1391

صیاد دلها................

  بسم رب الشهدا و الصدیقین یکشنبه-٣٠مهر١٣٩١-ساعت:١:٠٠نیمه شب امروز فقط میخوام از صیاد دلها بنویسم....این نوشته برگرفته از سایت شهید آوینی بی هیچ دخل و تصرفی است. خاطراتی از شهید علی صیاد شیرازی: ) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...». 2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای...
30 مهر 1391

نازنین رهبر ما زود به تهران برگرد...............

  به نام حضرت دوست ...که هرچه داریم از اوست چهارشنبه-١٩مهر ١٣٩١-ساعت١٢:٣٠ظهر سلام.این روزها مردم خراسان شمالی در تب و تاب دیدار مولا و رهبر خویشند...چشمشان به دیدار آقا روشن شده ... دلم در نبود ایشان گرفته است...بیتی انهم از باب ارادت تقدیم به محضرش: خشک سالی شده، ای بارش باران برگرد / جانشین خلف پیر جماران برگرد / نفست حافظ این شهر گناه آلود است / نازنین رهبر ما زود به تهران برگرد   ........................................................ زبان قاصر است... تصاویر خود گویای دلهای در تب و تاب مردم خراسان شمالیست :بسم الله آهن آبدیده را رنگ عوض نمیکند*چهره انقلاب را جنگ عوض...
19 مهر 1391

لا یوم کیومک با ابا عبدالله....................

  به نام خدایی که تو را حسین نامید دوشنبه-17/7/91-ساعت 6صبح سلام... دیروز روز خیلی خوبی بود..از صبح مهربان فاطمه رو بردم مهد..بعدش زنگ زدم به خانوم همسایمون که خیلی مهربونه و دیدم بنده ی خدا بازهم تنهاست..بهش پیشنهاد دادم برای صبحانه بیاد منزل ما...نان سنگگ گرم پنیر گردو کره  مربای به  و چایی دم کشیده سفره ی صبحانه من رو تشکیل میداد...خیلی خوب بود..بعد هم که خانوم همسایه رفت حدودا ساعت 11 بود..دو سه تا از کارام رو انجام دادم بعد هم چند تا تلفن و آماده شدم رفتم دنبال مهربون فاطمه..یعنی حدودا ساعت 1ظهر...وقتی مهربون فاطمه رو آوردم دیدم با کمال تعجب با همون زبون شیرین بچگی بهم میگه تنکیو بیبی....وا...
17 مهر 1391

زندگی زیباست اما.............

  به نام خدای زیباییها شنبه-15/7/91-ساعت 1:30نیمه شب سلام.مهربان فاطمه ی من با دو روز استراحت و خوردن دارو خدا رو شکر خیلی بهتر شده و فردا هم دوباره میره مهد...امروز با بابایی فاطمه رفتیم سرزمین عجایب..خیلی به فاطمه خوش گذشت واقعا عالی بود..دلم میخواد بازهم بیارمش..آخه بچم خیلی تنهاست و دلش میخواد بازی کنه..وقتی میبینم از ته دل میخنده انگار دنیا توی دستای منه و فکر نکنم هیچ چیزی توی این دنیا برام از این مهم تر باشه.     ......................................................................... اینم عکس کیف مهد مهربون فاطمه ی عزیزم.. .............................................
15 مهر 1391

یا من اسمه دوا و ذکره شفا...

بسم الله الرحمن الرحیم سلام.امروز دلم خیلی ناراحته...مهربان فاطمه تب کرده...بچم با تمام ذوقی که برای مهد داره نتونست امروز بره...دعا کنید فاطمه زود زود خوب بشه...یامن اسمه دوا و ذکره شفا.... ...
12 مهر 1391

یه روز قشنگ دیگه......

بسم الله الجمیل سه شنبه-11/7/91-6صبح سلام.یه روز قشنگ دیگه شروع شد...امروز روز سومیه که مهربان فاطمه ی عزیزم میره پیش دبستانی...منهم خیلی خوشحالم...هر روز صبح خیلی مشتاق و خوشحال از خواب بلند میشه...وااااای خدایا ممنونم که فاطمه ی من خوشحاله...روز اولی که بردمش مهد بچه هایی که اومده بودن گریه میکردن و از ماماناشون جدا نمیشدن...تو این اوضاع مهربون فاطمه ی من میگفت مامان تو برو دیگه بعدا بیا دنبالم...خدایا شکرت...بالاخره دخترم احساس استقلال میکنه...مربیش هم ازش راضیه و تعریفشو میده و میگه خیلی خانومه...ماشالله...مامان قربونت بره... راستی حالا که مهربون فاطمه از صبح تا یک بعدازظهر میره مهد منهم تصمیم گرفتم به سلامتیم بیشتر ا...
11 مهر 1391

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند.........................

بسم الله الرحمن الرحیم شنبه-8/7/1391-ساعت 5:30صبح ............................................ سلام خیلی وقتا فکرم مشغول موضوعات مختلف میشه...فکر اینکه هرکدوم از ماها توی جایگاههایی که هستیم وظایفی داریم..... مدتها این مطلب جز دل مشغولی هام شده که آیا من این جایگاه رو درک کردم یا نه و اگر میدونم به وظیفم عمل میکنم یانه..یکی از جایگاههایی که من و خیلی از شماها دارین مادر و پدر بودن.. خیلی وقتها میترسم که با یه عمل اشتباه ولو غیراگاهانه در آینده ی دخترم مخاطره ایجاد کنم....بیشترین چیزهایی که برام مهمه اینه که مهربان فاطمه ی من  بدونه در درجه ی اول یه انسانه و بعد ازاون به جایگاه ویژه ی خودش که...
8 مهر 1391

علی کوچولو...این مرد کوچک

  به نام خداوند انسان / هم او که سزاوار وتبارک الله احسن الخالقین است ................................................ جمعه-7/7/1391-ساعت 6صبح-مصادف با میلاد السلطان علی بن موسی الرضا(ع) عید همگی مبارک باشه ایشالله..ایشالله همگی با هم پابوس بارگاه ملکوتی آقا ایشالله ....................................... سلام.امروز با یه عکس اومدم...اونم عکس گل پسر پروانه خانوم...که دوست جون جونیه منه..اسم پسرش رو هم گذاشته علی..عزیزم خیلی خوشکل و نازه..بگید ماشالله قابل توجه خاله حسنه...خاله آمنه و خاله زهره (علی کوچولو...این مرد کوچک)       ایشا...
7 مهر 1391

شناگر کم نفس

به نام خالق مهربانم  هم او که بسیار دوستش دارم و هر چه دارم از اوست   سلام.مدتیه هرچی تلاش میکنم حوصله ای در خودم نمیبینم.میدونم این صفت ناپسندیده ایه..ولی خب شاید به زمان نیاز داشته باشه ...یه نوع خودسازی.. شاید برای اینکه بتونم شناگرخوبی باشم باید یه مدت نفس گرفتن رو تمرین کنم...این روزا برای شنا نفس کم دارم....فقط همین قدر بگم که برام دعا کنید... همتون رو دوست دارم...خیلی خیلی به دعاتون محتاجم... نمیدونم تا چه مدتی نیستم..شاید خیلی کوتاه در حد دو سه روز ...یا شاید هم بیشتر...نمیدونم... قبل از رفتن یه خبر خوب هم بدم.بالاخره پسر گل پروانه خانوم هم بدنیا اومد..اونم با وزن 900/1..دلم تاپ توپ میکنه ب...
3 مهر 1391
1